شبکه یک - 2 تیر 1402

مثل "چمران" بمیرید ("عشق عملی"، برتر از "عشق نظری")

سالگشت شهادت دکتر مصطفی چمران/نشست (دیوانه خدا، عاشق خلق) / اساتید دانشگاه علمی کاربردی/1402

بسم‌الله الرحمن الرحیم

عرض سلام محضر خواهران و برادران عزیز، اساتید مکرم و درود می‌فرستیم به روح شریف شهید چمران که از همه امکانات مادی و صنفی‌اش گذشت و خودش را فدا کرد و امام(ره) در اوج عرفان به همه توصیه کرد که مثل چمران زندگی کنید و مثل چمران بمیرید و به نظرم مدال افتخاری بالاتر از این برای کسی نمی‌شود. فرمودند سالگرد شهادت چمران است در باب استاد تراز، با این معیار نکاتی عرض شود.

یک بُعد در آموزش علمی- کاربردی و فنی است یک بُعد آن در استادی و آموزگاری انسانیت است. چمران در هر دویش الگو بود. راجع به آن بُعدی که استاد فقط فرمول به دانشجو نمی‌آموزد و باید بتواند درس انسانیت به او هم بتواند بدهد به شرطی که خودش انسان باشد چون وقتی ما معلم‌ها خودمان انسان نباشیم نمی‌توانیم کسی را انسان کنیم چون همه یک جوری صحبت می‌کنید که پدر و مادرها، اساتید، شاگردان‌تان و فرزندان‌تان را درست تربیت کنید. بعد کسی نمی‌پرسد که مگر خود ماها و خود آن‌ها درست تربیت شدند اکثر مشکلات از پدر و مادرهاست به بچه‌ها منتقل می‌شود خیلی از مسائل از بعضی معلم‌ها و اساتید است که مثل ویروس نسل به نسل منتقل می‌شود. این‌طوری نیست که نسل قبل چون پیرتر است لزوماً آدم‌تر است اتفاقاً یکی از کارهای بزرگی که چمران کرد امید به جوانان و ایمان آن‌ها بود وقتی که کسی که شاگرد اول کنکور و دانشگاه تهران و بعد به آمریکا می‌رود و در فیزیک هسته‌ای شاگرد اول می‌شود استاد دانشگاه آمریکا می‌شود و با بهترین امتیازها می‌خواهند او را حفظ کنند خانواده‌ای تشکیل داده بعد که به او می‌گویند در لبنان به تو احتیاج داریم. می‌دانید که ایشان قبلش یک دوره چریکی زمان جمال عبدالناصر به مصر رفته که ایران بیایند جهاد مسلحانه علیه پهلوی و آمریکایی انجام بدهند و بعد هم همه امکانات زندگی‌اش تأمین بود چیزهایی که هنوز هم یک عده هستند که له‌له می‌زنند که نصف آن امکانات و دعوت‌ها و موقعیت‌ها را داشته باشند همه را رها کرد به لبنان آمد که بین بچه‌های یتیم خانواده‌های فقیر شیعه، گمنام، ناشناس در سخت‌ترین شرایط و خطرناک‌ترین شرایط، این‌ها فقط معجزه اخلاص است که در قلم و نوشته‌های او که دیوان عشق است دیده‌اید. عشق عملی نه عشق نظری. بعضی از شعرا و عرفا عشق نظری دارند راجع به عشق خوب حرف می‌زنند بعضی‌ها مثل چمران عشق عملی است یعنی لازم نیست حرف بزند به او نگاه کن، عشق و اخلاص او را ببین ضمن این که قشنگ هم می‌نوشت و قشنگ هم حرف می‌زد. یک انقلابی واقعی بود. یک عکسی دارد که بین بچه‌های فقیر یتیم نشسته است یک هنرستان صنعتی درست کرده بود که بچه‌های یتیم و خانواده‌های فقیر شیعه، همه بچه‌ها خوابیدند ولی او نشسته و زانوهایش در بغلش بیدار دارد با یک درد و غیرتی به این بچه‌ها نگاه می‌کند. آن عکس خیلی قشنگ و معنی‌دار است. خانم آمریکایی او یک مدتی به لبنان می‌آید می‌بیند این‌جا زندگی سخت است ایشان می‌گوید من وظیفه دارم که این‌جا بمانم و من هم می‌دانم که آن‌جا امکانات بهتر است و بیشتر به ما خوش می‌گذرد ولی من نمی‌خواهم به ما خوش بگذرد ما باید به وظیفه‌مان عمل کنیم ظاهراً دوستانه از هم جدا می‌شوند از او هم بچه‌هایی داشتند در لبنان هم یک خانم لبنانی که صحبت کرد دوباره این صحبت را پخش کنید که بچه‌های نسل جدید ببینند می‌گوید من از خانواده ثروتمند غرب‌زده بودم چون لبنان از مستعمرات فرانسه بود می‌گفت ما معمولاً خریدهایمان را با پدر و مادرم به پاریس می‌رفتیم هرچه می‌خواستیم لباس و... از آن‌جا می‌خریدیم ماهی دو – سه بار به پاریس می‌رفتیم می‌آمدیم ما در چنین خانواده‌ای بود. چمران هم 20 سال از من بزرگتر بود اخلاق او را خیلی دوست داشتم و انسانیت او من را جذب کرد و بعد از یک مدتی هم روسری آورد گفت که بچه‌ها خیلی دوست دارند شما را در قالب یک زن مسلمان ببینند می‌گوید من به عشق چمران باحجاب شدم وقتی در مراسم عقد گفتم من می‌خواهم با او ازدواج کنم گفتند یک داماد پولدار و ثروتمند مثلاً چه بهتر مقیم اروپا باشد و امکانات داشته باشد ولی من گفتم نه، من می‌خواهم با این ازدواج کنم. شب ازدواج‌مان بحث مهریه پیش آمد قبل از این که برویم ایشان گفت مهریه تو یک شمع است. دو قرون! ایشان می‌گفت برای من مهم نیست ولی اگر خانواده من و فامیل‌هایمان بفهمند مهریه من یک شمع است غوغا می‌شود. ایشان گفت اشکالی ندارد ما هم می‌خواهیم غوغا بشود. مهریه قیمت زن نیست مهریه هدیه عشق است. شمع برای من سمبل عشق است. من عاشق تو هستم. می‌گفت از همان اول، همه ساختارها را بهم می‌ریخت. از این بچه‌ها مجاهد می‌سازیم سرنوشت منطقه را تغییر می‌دهیم در برابر تمام ارتش‌های دنیا. مناسک تشریفاتی غلط ازدواج را بهم می‌زنیم. می‌گفت من تا آخر عمر طوری عاشق او بودم مثل روز اول، و همان قدر حسرت او را می‌خوردم که این امروز برود دیگر برنمی‌گردد فردا می‌گفت این امروز روز آخر و شب آخر است هر لحظه من منتظر بودم این دیگر برنگردد و دائم یک جوری او را نگاه می‌کردم که انگار آخرین بار است و مثل اولین بار و شیفته اخلاق او شخصیت و بزرگ او بودم که هیچی در دنیا برای خودش نمی‌خواست خودی در چمران وجود نداشت برای چمران تنها چیزی که نبود چمران بود!

استاد تراز شرایط جدید برای تمدن‌سازی در عرصه علمی- کاربردی ما چه نیازهایی داریم؟ چه خلأهایی و چه فرصت‌هایی و چه تهدیدهایی. اولین مشخصه استاد تمام به معنی درست کلمه، استاد تراز انقلاب و اسلام این شخصیتی است که چمران داشت تمام وجود او معنوی بود یعنی امام می‌گفت اگر هدف‌تان معنوی باشد شکست‌تان هم پیروزی است اگر هدف مادی باشد پیروزی‌تان هم شکست است چمران یک چنین آدمی است. وزیر دفاع نماینده امام در وزارت دفاع است می‌بیند کسی در منطقه نیست نظمی نیست نهادهای رسمی نیستند معطل نمی‌ایستد که مدام دستور بدهد و بخشنامه بدهد و بگوید ما کارمان را کردیم. خودش سلاح برمی‌دارد می‌رود خودش می‌رود ستاد جنگ‌های چریکی نامنظم را تشکیل می‌دهد و خودش در خط مقدم می‌جنگد اصلاً ایشان همین‌طوری شهید شد همین‌طوری لابلای تانک‌ها می‌رود می‌گفتند شما دکتر هستید شاگرد اول در آمریکا دانشمند فیزیک هسته‌ای، شما وزیر هستید نماینده امام هستید خودت کلاش دستت برمی‌داری و به جنگ تانک‌ها می‌روی؟ این‌ها خیلی مهم است این‌هاست که چمران را امام می‌کند. قرآن در یکی از دعاها می‌گوید خدایا من را امام برای بقیه قرار بده، یک عده‌ای امام بقیه می‌شوند الگو می‌شوند این حالات و روحیات را امثال بنده بتوانیم در خودمان ایجاد کنیم و به شاگردان و نسل بعد منتقل کنیم که یاد بگیر وقتی تو مهندس و دکتر می‌شوی کلاهبردار نباشی جاه‌طلب و پول‌پرست و مقام‌پرست نباشی. حیوان نباش. یک حیوان دانشمند نباش. یک انسان دانشمند باش. می‌گوید من مسئولیت تمام دارم که در برابر شدائد و بلایا بایستم از برابر مشکلات شدائد فرار نکنم اکثر ماها فرار می‌کنیم تا یک مشکل و مانعی پیش می‌آید خودمان را کنار می‌کشیم که به یک کس دیگری بخورد. ناراحتی‌ها را تحمل کنم با خداوند عهد کردم هرجا بلا بود حاضر باشم و سینه به سینه و چشم در چشم بلایا بایستم نگویم به من چه. ناراحتی‌ها را تحمل کنم رنج‌ها را بپذیرم، چون شمع بسوزم تا راه برای دیگران روشن شود از جوانی کوشیدم در عرصه علم از همه برتر باشم. همه جا شاگرد اول باشم اما هدف من این نبود که به بقیه بگویم من شاگرد اول هستم و نمره من بیشتر است هدف من یک چیز بود که مبادا دشمنان من را از این راه طعنه بزنند که چون تو بیسواد بودی رفتی مذهبی شدی و چون دانشمند نبودی و استعداد آن را نداشتی دنبال این کارها رفتی بفهمند من از همه آنها قوی‌تر هستم هرجا بودم شاگرد اول بودم تا وقتی جهاد می‌کنم نگویند از سر ناچاری رفته مبارز و رزمنده شده و دارد مبارزه می‌کند نه، همه شما پیش من به لحاظ علمی کسی نیستید باید با آن سنگدلانی که علم را بهانه کردند و به نام علم به دیگران فخر می‌فروشند ثابت می‌کردم که همه شما خاک پای من هم نخواهید شد. این‌هایی که عقده این را دارند که مدام به آن‌ها بگویند خانم دکتر، ‌آقای دکتر، پروفسور، نابغه، دانشمند. می‌گوید یک کاری کردم تمام این‌ها هم در دانشگاه، هم در دبیرستان و هم در این‌جا خاک پای من هم نباشند جلوی من به لحاظ علمی لنگ بیندازند باید همه تیره‌دلان مغرور ومتکبر را به زانو درمی‌آوردم این‌هایی که تکبر مدرک دارند آن‌گاه وقتی این‌ها را به زانو درآوردم آن‌گاه خود خاضع‌ترین و افتاده‌ترین فرد روی زمین باشم یعنی حالا آن‌ها را که شکست دادم نه این که برای خودم کسی باشم و مغرور باشم حالا که دماغ‌تان را به خاک مالیدم و فهمیدید که همه‌تان از من بیسوادتر هستید حالا از همه شما متواضع‌تر، مؤدب‌تر و خاکی‌ترم از همه شما کوچک‌ترم. ای خدای بزرگ هرچه از تو خواستم آن‌هایی است که بخواهم فقط در کار تو به کار بیندازم. یعنی اگر از تو سلامتی می‌خواهم، علم می‌خواهم همه‌اش را برای خودت می‌خواهم نه برای خودم، می‌خواهم در راه تو از آن استفاده کنم و تو خوب می‌دانی استعداد آن را به من داده‌ای تو از من توقع داری تو به هرکس هرچه دادی به همان میزان از او می‌خواهی و خدایا تو می‌دانی از جوانی تا به امروز، راهی جز تو و جمال تو نجسته‌ام همیشه هدف من تو بودی. در تهران، در آمریکا، در لبنان همه جا من دنبال تو بودم و دانسته‌ام که عزت و ذلت به دست توست و می‌دانم که بی‌تو هیچم و خالصانه از تو تقاضا می‌کنم که دستگیرم باش من بدون کمک تو نمی‌توانم.

نامه‌ای به مادرش دارد و می‌گوید آن لحظه‌ای که می‌خواستم به آمریکا بروم موقع خداحافظی مادر یادت هست هنگامی که فرودگاه تهران را ترک می‌گفتم تو حاضر شدی موقع خداحافظی به من گفتیم مصطفی من بزرگت کردم و با جان خودم تو را پرورش دادم اکنون که می‌روی از تو هیچ نمی‌خواهم هیچ انتظاری ندارم فقط یک وصیت که شاید دیگر همدیگر را نبینیم خدا را در آمریکا فراموش نکنی. آن‌جا می‌روی خدا را فراموش نکن من هیچ چیز دیگر از تو نمی‌خواهم. بعد ایشان می‌گوید مادر من از 22 سال به میهن عزیز برمی‌گردم – این نامه‌ها برای بعد از انقلاب نیست بخشی از این‌ها برای بعد از انقلاب است و بعضی‌هایش برای 15 سال- 20 سال قبل از انقلاب است – می‌گوید مادر بعد از 22 سال از آمریکا به میهن عزیز خود برگشتم و به تو اطمینان می‌دهم در این مدت دراز و طولانی یک لحظه نبود که خدا را فراموش کنم عشق او آن‌‌قدر با وجود من آمیخته بود که یک لحظه زندگی بدون خدا و حضور خدا برای من میسر نبود و نیست. خیلی این‌ها قشنگ است به نظرم این‌ها را باید یک واحد ترم دانشگاهی بردارند بگویند من دیدم وقتی می‌خواهی استاد تراز را معرفی کنی آن هم در سالگرد شهادت چمران، دیدم بهترین سخن، حرف‌های خود چمران است. من چند مورد هم یادداشت کردم این‌ها را که دیدم چرا در برابر این‌ها حرف مفت می‌زنی همه چیز را این خودش گفته است.

راجع به شهادت می‌گوید خدایا شکر که حسین را آفریدی. ای خدای حسین تو را شکر که راه پر افتخار شهادت را پیش پای روندگان راهت گذاشتی و تو حسین جان دلم گرفته و روحم پژمرده است طوفان حوادث چون پر کاه ما را این طرف و آن طرف می‌کشاند گاه مأیوس و دردمند. من تنها از سر وظیفه مبارزه را ادامه می‌دهم نه علاقه. عاشق جنگیدن نیستم وظیفه من این است گاه به قدری زیر فشار روحی کوفته می‌شوم که برای فرار از درد و غم و تنهایی دست به دامان شهادت می‌زنم تا از این گرداب وحشتناکی که انقلاب را – این بعد از انقلاب است – انقلاب اسلامی را در خطر قرار داده لااقل گلیم انسانی خودم را بیرون بکشم و این عالم دون و مدعیان دروغین را ترک کنم لااقل خود با شهادت بتوانم با دامنی پاک و کفنی خونین به دیدار تو آیم باید انسان ساخت. بعد هم مبارز، خودش مبارز می‌شود هدف مبارز ساختن بدون انسانیت شکست می‌خورد اول باید مجاهد ساخت. مجاهد با مبارز فرق می‌کند. باید انسان ساخت. این خطاب به اساتید و حضرات است که در دانشگاه‌ها انسان بسازید. ممکن است مهندس تربیت کنید اما حیوان مهندس. می‌گوید انسان مهندس تربیت کن نه حیوان مهندس. حیوان مهندس خطرناک است اگر بیسواد باشد خطرش کمتر است. می‌گوید حیوان متخصص پدر جامعه را درمی‌آورد و بزرگترین خیانت‌ها و قراردادهای خائنانه با استکبار جهانی، بزرگترین اختلاس‌ها، رشوه‌ها همه این‌ها توسط آدم‌های متخصص و فوق تخصص صورت می‌گیرد. آدم‌های بیسواد و عوام دله‌دزدی می‌کنند نمی‌توانند دزدی‌های بزرگ می‌کنند. این‌هایی که می‌بینید هزار میلیارد اختلاس می‌کنند همه این‌ها متخصص هستند و فوق دکتری دارند! آن دزدی چند هزار میلیاردی که در آن بانک شد همان موقع از این مسئولین حراست و بازرسی توی تلویزیون آمده بود گفتند چطوری بوده مگر شما نظارت نداشتید؟ می‌گفت ما 13 سال، هر سال یک بار مفصل تیم بازرسی می‌روند آن‌جا مستقر می‌شوند همه مدارک را می‌بینند 13 بار 13 سال رفتند نفهمیدند که این‌جا دارد هزار میلیارد پول چطوری جابجا می‌شود؟ مگر این‌ها تخصص ندارند گفت همه‌شان استاد دانشگاه و دکتر هستند بعد معلوم شد آن کسی که دزدی می‌کند در دانشگاه او استاد این‌ها بوده! او فوق دکتری و فوق تخصص بوده چون او بلد است یک طوری برنامه‌ها و بودجه‌ها و فاکتورها را یک طوری تنظیم کند که این آقای تراکنش نفهمند گفت پولی آن‌جا بطور فیزیکی جابجا نشده همه‌اش بازی با ارقام و شماره‌ها و پرونده‌ها بوده است جابجایی پول در پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها و روزهای تطعیل که هیچ کس اصلاً نمی‌فهمیده این پول چطوری جابجا می‌شود از چند هزار حساب این‌جا می‌آید و از این‌جا آن‌جا می‌آید همه‌اش صوری بوده ولی سودش به افرادی می‌رسیده است. او متخصص حیوان و انسان متخصص است. آن وقت انسان غیر متخصص به او سواری می‌دهد. تو دزد نیستی آدم پاک و سالمی هستی اما بی‌عرضه‌ای. تو سواری می‌دهی که او سواری بگیرد.

این روایت از امام صادق(ع) است که نمی‌دانم دوستان شنیده‌اید یا نه؟ می‌فرماید «مَا أُبَالِی اِئْتَمَنْتُ...» از نظر من مساوی است فرقی نمی‌کند که به چه کسی اعتماد کنی و مدیریت جایی را به چه کسی بسپاری. «خَائِناً أَوْ مُضَیِّعاً.» آدم خائن فاسد دزد یا آدم بی‌عرضه؟ خیلی عجیب است. امام صادق(ع) می‌فرماید فاسد و بی‌عرضه مساوی هستند نه شخص‌شان، بلکه خروجی کارشان. یکی دزد و فاسد است اختلاس، رشوه، خیانت، یکی نه آدم پاکی است واقعاً دزدی هم نمی‌کند ولی بی‌عرضه و ناکارآمد است. امام صادق(ع) می‌فرماید این دوتایی به یک اندازه به مردم و جامعه صدمه می‌زنند. همانطوری که گذاشتن آدم دزد و فاسد خائن را سر یک کار بگذاری حرام است. امام صادق(ع) می‌فرمایند آدم خوب بی‌عرضه را که از پس آن کار برنمی‌آید آن‌جا می‌گذاری او هم به یک اندازه خائن است آن‌جا گذاشتی. چون او یک آدم نادان نفهم بی‌عرضه است که صدتا خائن دور او هستند و او نمی‌فهمد و زیر پوشش این آدم بی‌عرضه کارهایشان را پیش می‌برند. بی‌عرضگی و خیانت مساوی است. ناکارآمدی و فساد در نگاه اسلامی و حکومت اسلامی یکی است. این هم از چیزهایی است که باید به دانشجویان و استاد تراز باید به دانشجویانش منتقل کند که تعهد و تخصص، نه این که تعارض بین این‌ها نیست آدمی که متعهد باشد نمی‌تواند بدون تخصص یک کاری را قبول کند مثلاً یکی بگوید ایشان آدم متدین خوبی است خلبانی بلد نیست ولی آدم خوبی است بعد هم بگوید بله راست می‌گویند من آدم خوبی هستم بعد برود بنشیند توی کابین خلبان! این آدم متعهد است؟ متعهد نیست اگر احمق و دیوانه باشد این جنایتکار است تو آدم خوبی هستی برای آن کار نه این کار. اگر متعهد باشی بدون تخصص و کارآمدی هیچ کاری را حق نداری قبول کنی هم بر تو حرام است و هم آن کسی که این کار را به تو داد و واگذار کرد هم او خائن است و هم تو خائن هستی. اگر کسی متخصص باشد اگر متخصص جامع باشد همه ابعاد آن کار را بفهمد او هم می‌فهمد که تعهد اگر همراه تخصص نباشد نفعی برای جامعه ندارد مگر یک حیوان متخصص باشد و الا تعهد به چیست؟ تعهد یعنی چه؟ یعنی تعهد به خدا، تعهد به خلق، تعهد یعنی نظم، مسئولیت‌شناسی، زمان‌شناسی، مبارزه با اسراف، افراط، تفریط، دقت، همه این‌ها جزو تخصص است کدام متخصصی می‌گوید این‌ها برای یک کاری لازم نیست؟ بنابراین دوگانگی بین این‌ها باید روشن بشود که چیست؟

حالا ایشان که می‌گوید من همه جا شاگرد اول بودم برای این که بفهمانم تعهد و تخصص نه این که تعارضی با هم ندارند آدم متعهد می‌آورد و آدم متخصص. خب این حرف یعنی چی؟ متعهدی که تخصص ندارد متعهد نیست که آن کار را قبول کند اگر قبول کند متعهد نیست. متخصصی هم که به حقوق مردم و بیت‌المال تعهدی ندارد هرچه هم متخصص باشد خطرناک‌تر و دزدتر است. هرچه باسوادتر باشد این خائن‌تر و خطرناک‌تر است این همان دزد با چراغ است.

ایشان می‌گوید من معتقدم که خدای بزرگ انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش می‌دهد. می‌گوید هرچه در زندگی برای خدا، هرکس بیشتر سختی بکشد و رنج ببرد بیشتر محرومیت داشته باشد او پیش خداوند بزرگ‌تر و انسان‌تر است و مقامات بالاتری دارد هرکس راحت‌تر است و از مسئولیت فرار می‌کند از خطر فرار می‌کند نگاه می‌کند کجا به نفع اوست نه کجا وظیفه اوست می‌گوید امروز ملاک من این است. کاری ندارم این جناح است یا آن جناح است اداهای مذهبی درمی‌آورد درنمی‌آورد چه می‌گوید، نگاه می‌کنم چه می‌کند؟ چمران می‌گوید من نگاه می‌کنم چه می‌کند؟ هرکس را ببینم که مدام بو می‌کشد که چه منافعی برای اوست می‌رود و چه خطری منافع او را تهدید می‌کند پاپس می‌گذارد و قایم می‌شود می‌فهمم باید از این آدم‌ها فاصله بگیرم. این‌ها عفونت هستند. آدم‌هایی را که می‌بینم – که می‌گوید متأسفانه این‌ها اقلیت هستند و خیلی کم هستند اکثریت همین‌طوری هستند مذهبی و غیر مذهبی‌شان – می‌گوید یک اقلیتی هستند که من گاهی این‌ها را می‌بینم که عاشق خودش نیست عاشق خداست خودش را حذف کرده و این‌ها خیلی زیبا هستند می‌گوید من این‌طور آدم‌ها را تا می‌بینم آن‌ها را می‌شناسم چون خیلی زیبا هستند ولی اکثریت حال بهم‌زن هستند چون در هر پروژه‌ای می‌آید نقشه می‌کشد چه چیزی گیر من می‌آید ولی یک اقلیتی هستند که من هرجا این‌ها را می‌بینم می‌فهمم این از آن‌هاست اندک هستند اما همین اندک جامعه و تاریخ را روشن می‌کنند می‌بینم این اصلاً به خودش و منافع خودش فکر نمی‌کند که من تضمین شغلی دارم یا نه؟ استخدام شدم یا نه؟ اضافه حقوق چقدر می‌دهند؟ این کار را بکنم چه می‌شود و... می‌گوید اصلاً در ذهن‌شان این چیزها نیست. می‌گوید من آن‌ها را حقیر می‌دانم موجودات صغیر می‌دانم موجود کبیر این‌ها هستند که هرجا می‌رود می‌گوید چه کنم که بیشتر منشأ خدمت به دیگران برای خدا باشم. غذای خوب را بدهم بقیه بخورند امکانات بهتر را برای بقیه بگذارم، موقع خطر که بقیه فرار می‌کنم من صف اول بروم سر سفره که همه می‌دوند من آخر صف بروم. می‌گوید خدایا از تو ممنون هستم که من را بزرگ کردی مثل حیوانات فکر نمی‌کنم خدایا چگونه تو را شکر کنم که این غریزه خودخواه بودن و حیوان بودن را در من تضعیف کردی و به من هنر فدا شدن را آموختی. وقتی دیگران از فدا شدن می‌گریزند من از فدا شدن لذت می‌برم چون آن‌جا احساس می‌کنم که به تو نزدیک شدم. آن‌جا لبخند تو را احساس می‌کنم و وقتی به من لبخند می‌زنی تمام وجود من از شادی اشباع می‌شود و می‌دانم که تو به من لبخند می‌زنی. آن وقتی که چمران می‌خواهد فدای بقیه بشود همه به فکر خودشان هستند من به فکر همه باشم جز خودم. آن‌جا من لبخند زیبای تو را می‌بینم. استاد تراز مکتب و تزار انقلاب، خدایا از تو آموختم ارزش هر انسانی به اندازه رنجی است که در راه تو تحمل کند و می‌بینم مردان خدا بیش از هرکس در زندگی خود گرفتار درد و رنج شدند. هرکس پاک‌تر بوده، این‌هایی که انسان‌های بزرگی بودند از همه بیشتر رنج بردند. پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید که همه انبیاء اذیت شدند توهین شنیدند شکنجه شدند «مَا أُوذِی نَبِی مِثْلَ مَا أُوذِیتُ» هیچ پیامبری به اندازه من اذیت نشد چون حرف آخر خداوند را باید من می‌گفتم. همه بلاهایی که سر همه انبیاء‌ها آوردند سر من آوردند. می‌گوید وقتی پیامبر(ص) می‌فرماید که به او سنگ می‌زدند و سر و صورتش خونی می‌شد باز می‌گفت «اللَّهُمَّ اغفِرْ لِقَومِی فإنّهُم لا یَعلَمُونَ» خدایا مردم من را این‌هایی که دارند من را می‌زنند ببخش، این‌ها نمی‌فهمند نمی‌دانند یک وقت بخاطر این که من را این‌طوری کتک می‌زنند عذابی برایشان نازل نشود. چمران می‌گوید وقتی رسول خدا این‌طور است چرا من باید از رنج و مشکلات و توهین و اذیت و تنهایی و فقر و خطر فرار کنم؟ اگر این‌ها بد بود چرا این‌ها به استقبالش رفتند. علی بزرگ را بنگرید. علی خدای درد، خدای رنج، بند بند وجودش را با رنج جوش داده‌اند. حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و خون و شکنجه فرو رفت که نظیر آن در عالم دیده نشده است. زینب کبری را بنگرید این زن بزرگ و مجاهد چگونه با درد و رنج انس داشت. آری امروز به این‌جا رسیده‌ام که از درد و رنج نگریزم. ما نگاه می‌کنیم هرجا مشکلی هست می‌خواهیم نباشیم. طبیعی است غریزه همین است. من این‌طوری هستم بیشتر شماها هم مثل من هستید. این می‌گوید برای من به وضوح روشن شده که درد دل آدمی را بیدار می‌کند. درد از بی‌دردی خیلی بهتر است. می‌گوید بی‌دردی خطرناک است بی‌دردی انسان را خرفت و خودخواه می‌کند درد آدمی را بیدار می‌کند. رنج، روح انسان را صفا می‌دهد. غرور و خودخواهی و راحت‌طلبی و عیاشی انسان را کوچک می‌کند. انسان را ضعیف می‌کند. می‌گوید هرچه بیشتر امکانات داشته باشید بخورد و بخوابید ضعیف‌تر می‌شوید و از انسانیت فاصله می‌گیرید قدرت اراده و فداکاری ندارید. بیشتر می‌ترسید، بیشتر طمع می‌کنید ذلیل‌تر می‌شوید. اما درد و رنج و گرسنگی و فداکاری نخوت را از بین می‌برد فراموشکاری را می‌گیرد. وقتی در راه خدا و برای خدمت به خلق رنج می‌برم بیشتر به کرامت خود پی می‌برم و متوجه اهمیت خود می‌شوم. یعنی من هم خودخواه هستم منتهی این خودی که من می‌خواهم غیر از آن خودی است آدم‌های راحت‌طلب می‌خواهند. او منظور از خود، بدن و جسمش هست. چمران می‌گوید من وقتی می‌گویم خود، منظور جسمم نیست بلکه منظورم کرامت الهی و حقیقت انسانی من است. بعد می‌گوید خدایا چطور تو را سپاس کنم که این همه لطف کردی که هرجا امکاناتی برای من پیش آمد به جای این که خوشحال بشوم نگران شدم که نکند این همان شرابی باشد که من را مست کند این موقعیت علمی، اجتماعی، مادی، محبوبیت، حتی وقتی می‌دیدم یک عده‌ای دارند طرفدار من می‌شوم من نگران می‌شدم که نکند این آن شرابی است که قرار است من را احمق و مست و خرفت کند. سریع خودم را کنار می‌کشیدم. می‌گوید هیچ وقت نخواستم به من اشاره کنم خواستم من خودم انگشت اشاره به سوی خدا باشم. ببینید چه حرف‌هایی می‌زند. امام(ره) گفت چمران عارف بود. چریک دانشمند عارف. امام گفت مثل او زندگی کنید و مثل این بمیرید. روز شهادت چمران روز بسیج اساتید می‌شود، معنی‌اش این است که ایشان الگوست. استاد تراز مکتب این است. امام(ره) می‌گفت چمران عارف بود، عاشق محرومیت. می‌گوید من لذت می‌برم از این که کارهایی را که من کردم کسی نفهمد من این کارها را کردم اصلاً خوشم نمی‌آید بفهمند. از این که من را اذیت کنند متلک می‌گویند بخاطر حق به من فحش می‌دهند یعنی بخاطر خدا دارم فحش می‌خورم آموخته‌ام که نباید ناراحت بشوم این یک پیام مثبت است نه منفی. استقبال کن. می‌گوید انسان گاه خود را فراموش می‌کند اما کدام خود را؟ اکثریت ما خود حقیقی‌مان را فراموش می‌کنیم یعنی آن بُعد الهی و کرامت انسانی را فراموش می‌کنیم فکر می‌کنیم ما این بدن هستیم اکثریت این‌طور است می‌گوید اما مؤمن کسی است که خود را فراموش کند یعنی فراموش کند که بدن دارد فراموش کند که احترام اجتماعی دارد. فراموش کند که چه امکاناتی دارد یا می‌تواند داشته باشد. دنیا را فراموش کند در تلألؤی درخشش آخرت. اما ما گاه فراموش می‌کنیم بدنی ضعیف و ناتوان داریم که در مقابل عالم و زمان کوچک و آسیب‌پذیر است ما فراموش می‌کنیم که همیشگی نیستیم تا چند ماه یا سال دیگر، بیشتر فرصت نداریم. ما گمان می‌کنیم این‌جا برای ماست، این بدن تا همیشه برای ماست، همیشه از آنِ ماست ما فراموش می‌کنیم که ما هیچ هستیم و هیچ چیز متعلق به ما نیست جز سرنوشت ما که خودمان می‌سازیم. می‌گوید فقط بهشتی و جهنمی که ما برای خودمان می‌سازیم آن در اختیار ماست هیچ چیز دیگری برای ما نیست این بدن را هم از من و شما می‌گیرند ما حتی این بدن را با خودمان نمی‌بریم می‌گوید پس این خود ما نیست و این نیستیم که مردم چهره ما را که نگاه می‌کنند ما را بشناسند. آن چهره حقیقی ما این نیست این چهره را کرم‌ها می‌خورند و ده روز بعد پدر و مادر و بچه‌هایت هم تو را نمی‌شناسند یک چیز سیاه و زباله‌ای می‌شویم بوی عفونت، نزدیک‌ترین آدم‌ها دورت می‌اندازند که بروی دیگر تو را نبینند. تازه اگر دوستت داشتند و خدماتی به تو کردند اسم تو را می‌برند و یک خاطراتی از تو می‌گویند مثلاً یادشان می‌آید که فلانی هم یک وقتی این‌طور بود همین است دیگر چیز دیگری نیست بعد می‌گوید اگر شانس بیاوری ممکن است یک کوچه یا مدرسه‌ای را هم به اسم تو بکنند. خب به چه درد تو می‌خورد؟ تو در آن عوالمی که هستی نه این چیزها را می‌فهمی نه برایت ارزشی دارد. می‌گوید آن‌جا فقط تو هستی و مسئولیت‌هایی که این‌جا پذیرفتی و به آن عمل کردی.

در یک تعبیر دیگری شهید چمران می‌گوید فراموش می‌کنیم که جسم ما با روح ما هم‌پرواز و همقطار نیست این همین چند وقت با ماست و ما آن نیستیم من آنی هستم که تصمیم می‌گیرد اراده می‌کند انتخاب می‌کند آن من هستم نه این. چرا انسان احساس ابدیت می‌کند و چرا خود را مطلق می‌بیند؟ چرا احساس قدرت و غرور می‌کند چرا گمان می‌کند آن مرکز عالم است و همه چیز باید خود را با آن منطبق کند؟ چرا از پیروزی سرمست و از شکست مأیوس می‌شود چون خودش را محور عالم می‌بیند و کسی که خودش را مرکز این عالم می‌بیند معلوم می‌شود این احمق است برای این که تو مرکز عالم و هستی نیستی بلکه خداست. بعد می‌گوید «هوالحق» و غیر از خدا هرچه هست باطل است و باطل هم یعنی پوچ. یعنی اصلاً نیست وجودنماست. ما مست آمال و آرزوهای ابلهانه خود، بی‌خبر از حقیقت تلخ، و واقعیت وجود به پیش می‌دویم از هیچ ستمی رویگردان نمی‌شویم اما اگر دردی به سراغ ما بیاید ممکن است به خود آییم. این آیه قرآن هم هست می‌گوید اگر دیدید در زندگی همه چیز روبه‌راه است احساس خطر کنید. دیدید بعضی‌ها می‌گویند این زندگی چیه؟ پس ما کی نفس بکشیم؟ همه‌ش مشکل پشت مشکل. این تمام می‌شود یکی دیگر! یکی آمد پیش امام صادق(ع) گفت آقا ما یک نفس راحت توی زندگی‌مان نکشیدیم مدام یک مشکل تمام می‌شود یکی دیگر شروع می‌شود! امام(ع) فرمودند دنبال یک چیزی هستید که راحتی مطلق است که اصلاً در دنیا خلق نشده است. اصلاً دنیا و عالم طبیعت امکان راحتی مطلق نیست چون این‌جا عالم تزاحم است. هرچیز خوبی که می‌خواهید دوتا چیز بد کنار آن هست برای این که این‌جا برای استراحت و خوشگذرانی نیامدیم وسط میدان مسابقه هستیم جای خواب نیست که بگوییم یک شب راحت نمی‌توانم بخوابم. اشتباه می‌کنی این‌جا اصلاً جای خواب نبوده، این‌جا اسطبل نیست این‌جا میدان مسابقه است.

حالا از آن طرف، قرآن می‌فرماید یک عده‌ای را می‌بینید یک وقت‌هایی خیلی اوضاع‌شان درست است همه چیز روبراه است احترام، پول، شغل، ریاست، هر کاری می‌خواهم می‌شود، خانواده خوب، مسافرت، امکانات، بعد می‌گفتم خدایا خیلی ممنون من که مشکلی ندارم معلوم می‌شود که من در رده‌های بالایی هستم و معلوم می‌شود تو من را کشف کردی! تا حالا خبر نداشتی الآن فهمیدی من کی هستم؟! چمران می‌گوید هر وقت دیدید همه چیز روبراه است بفهمید هیچی روبراه نیست اوضاع خیته! می‌گوید هروقت احساس کردی که دیگر هیچ مشکل و رنجی نیست و نباید باشد بدان که فریب خورده‌ای. یک جای کار تو خراب است. خداوند هم در قرآن می‌فرماید کسانی که فاسد هستند به بعضی‌هایشان از درون و بیرون گفته می‌شود و برایشان سیگنال می‌آید که این کار درست نیست بعد که می‌فهمد خودش را به آن راه می‌زند یعنی شروع به توجیه می‌کند می‌داند این کار غلط است خود ما بارها این کار شده است می‌فهمیم این کار غلط است ولی باز ادامه می‌دهیم. آن‌جا قرآن می‌گوید با ما که شوخی می‌کنی سر شوخی را باز کردی حالا ما هم با تو شوخی می‌کنیم! با ما بازی کردی تعبیر استدراج چند بار در قرآن هست. استدراج یعنی تو فکر کردی تو الآن مجازات نمی‌شوی مشکلی در کار نیست بعضی‌ها می‌گویند آقا ما این کار را کردیم شما می‌گفتید این مقدمه حرام است ما این‌قدر رشوه خوردیم این‌قدر کار غلط را کردیم چیزی نمی‌شود یک کم دیگر هم می‌کنیم باز می‌بینیم چیزی نمی‌شود! قرآن می‌گوید این جزو طرح ماست رهایت کردیم چون آدم نمی‌شوی لجبازی می‌کنی رهایت کردیم پله پله پایین برو. استدراج یعنی درجه درجه پایین برو و با سر و با پای خودت توی لجن برو. این هم از این طرف. همان‌هایی که می‌گویند این زندگی همه‌اش رنج و مشکل است پس کی نفس بکشیم این جهان‌بینی یک جایش اشکال دارد هم این جهان‌بینی که اگر دیدید اوضاع‌تان خیلی خوب است همه چیز روبراه است می‌فرماید این احساس خطر را بکن که خدا رهایت کرده و در باتلاق داری پایین می‌روی. می‌گوید این‌جاست که درد انسان را به خود می‌آورد رنج می‌آید ما را بیدار کند حقیقت وجود ما را به ما بفهماند ضعف و زوال و ذلت خود را درک کنیم و دست از غرور برداریم خدایا سپاس که من را با فقر آشنا کردی. خدایا سپاس که گرسنگی کشیدم تا رنج گرسنگان را بدانم. اگر من گرسنگی نمی‌کشیدم گرسنه‌ها را که می‌دیدم می‌گفتم خیلی خب بیا این یک کمک. ولی حالا که خودم که گرسنگی را تجربه کردم من می‌فهمم در چه حالی است این که بچه‌اش مریض است نمی‌تواند معالجه کند این که یک اتاق مختصری نمی‌تواند اجاره کند، ازدواج کند، گرسنه می‌ماند دارو ندارد من نمی‌فهمم می‌گوید خدایا سپاس که در سخت‌ترین شرایط من را قرار دادی در لبنان و این طرف و آن طرف، که امروز انسان رنج‌بری نیست که من رنج او را نشناسم و در کنار او با او رنج نبرم. خدایا هدایتم کن می‌دانم که زود چه گمراه می‌شوم و گمراهی چه بلای خطرناکی است. خدایا هدایتم کن تا ظلم نکنم می‌دانم ظلم چه گناه نابخشودنی است وقتی حق دیگری را زیر پا بگذاری خدایا ارشادم کن تا بی‌انصاف نباشم هرکس انصاف ندارد شرف ندارد می‌گوید تمام آدم‌های بی‌شرف چرا بی‌شرف می‌شوند چون انصاف ندارند. یعنی خودش را می‌بیند طرفش را نمی‌بیند. امام رضا(ع) یک فرمایشی دارند ما بتوانیم همین را عمل کنیم دعوا، طلاق، ‌پرونده، ‌خصومت، کینه هیچی نخواهد بود. امام رضا(ع) می‌فرماید هرکس با هرکس در هر موردی رابطه‌ای دارد مثلاً در بازار است، در اقتصاد است، در سیاست است، زن و شوهر، والدین و بچه‌ها، همسایه به همسایه، مالک و مستأجر، استاد و دانشجو، شاگرد. امام رضا(ع) می‌فرماید در هر موقعیتی هستید خودتان را جای طرف مقابل بگذارید. مثلاً شما این طرف میز هستید او آن طرف میز است یک لحظه خودت را آن طرف میز ببین. مثلاً تو مالک هستی می‌خواهی با مستأجرت بحث کنی یا مستأجر هستی می‌خواهی با مالکت. یک لحظه خودت را جای او بگذار که اگر من الآن جای او بودم این رفتاری که الآن خودم دارم می‌کنم دوست داشتم؟ چه می‌خواستم چه نمی‌خواستم؟ امام رضا(ع) می‌فرماید آن را کاملاً خوب تحلیل کن حالا بیا این طرف میز بنشین حالا تصمیم بگیر، می‌گوید هرچه برای خود می‌خواهی برای همه بخواه و هرچه برای خود نمی‌خواهی برای هیچ کس نخواه. امام رضا(ع) می‌فرماید اگر این قانون را رعایت کنید هم خدا هم خلق از شما راضی است خودتان هم رنج نمی‌برید. ما اغلب این رنج‌هایی که می‌بریم برای بی‌انصافی است.

چمران می‌گوید که خدایا ارشادم کن که منصف باشم هرکس انصاف ندارد شرف ندارد بی‌شرف کسی است که منافع خودش را می‌بیند و بقیه را فدای خودش می‌کند. این جاسوس می‌شود خیانت می‌کند دزدی می‌کند، چمران می‌گوید علت اصلی‌اش این است که انصاف ندارد. – دوستان این تعابیر چمران را خوانده بودید؟ حتماً شاعرانه خوانده بودید که به‌به چه قشنگ نوشته! – ولی جدا از زیبایی الفاظش، زیبایی روح چمران است. استاد بسیجی این‌طوری باشی تمام دانشجویانت عاشق تو می‌شوند اصلاً لازم نیست موعظه‌شان کنی نگاه می‌کند که تو چطوری هستی از تو تقلید می‌کند. چگونه نماز می‌خوانی می‌آید می‌خواند، ببیند حجاب داری می‌آید باحجاب می‌شود. بعضی از این‌ها الگو ندارند. همه مثل هم نیستند بعضی از این‌ها الگو ندیدند کسی را ندیدند که مثل چمران باشد. ما خودمان جوان که بودیم یک تعداد آدم دیدیم ایمان آوردیم. خود امام را مگر ما دیده بودیم من اصلاً امام را ندیدم، شاید اصلاً نبوده و مدام فیلم می‌ساختند پخش می‌کردند! من اصلاً امام را از نزدیک ندیدم خیلی از شماها هم ندیدید ولی انگار صبح و شب با او بودیم! ما که نرفتیم ببینیم امام مبانی فقهی و اصولی و فلسفی و کلامی‌اش چیست؟ ما دیدیم یک آدم است گفتیم هرچه تو می‌گویی درست است. هر حرف خوبی که دیگران می‌زنند ولی نتیجه‌اش خودشان هستند ما آن‌ها را قبول نداریم. آن مقدماتی که تو از درون آن بیرون آمدی همه‌اش را یکجا قبول کردیم این مهم است می‌گوید خدایا راهنمایم باش تا حق یک نفر را ضایع نکنم. بی‌احترامی که تو به من آموختی که بی‌احترامی به یک انسان کیفر بزرگ خداوند را در پی خواهد داشت.

اهل بیت(ع) فرمودند مقدس‌ترین نقطه در زمین کعبه است اما از آن مقدس‌تر آبرو و کرامت آدم‌هاست. لجن به دیوار کعبه بمالید اما لجن به شخصیت یک انسان نمال. خداوند ممکن است آن را ببخشد اما بی‌آبرو کردن و تحقیر کردن یک انسان بی‌گناه در جامعه را نخواهد بخشید چون آبرو، کرامت، شخصیت انسان حریم خداست. چمران می‌گوید خدایا کمکم کن بی‌دلیل حتی به یک نفر بی‌احترامی نکنم و حق او را ضایع نکنم خدایا من را از غرور نجات بخش تا چشم من باز بشو‌د و حقایق وجود را ببینم. خدایا تکبر را از من بگیر تا جمال و زیبایی تو را ببینم. تا وقتی متکبر هستم خودم را می‌بینم ظلمات می‌بینم تو را نمی‌توانم ببینم. خدایا پستی و ناپایداری دنیا این چند سال را هر لحظه در نظر من جلوه‌گر کن تا یک آن فریب زرق و برق عالم خاک من را از یاد تو دور نکند. خدایا من کوچکم ضعیف هستم تو می‌دانی که من ناچیز هستم من پر کاهی هستم در مقابل طوفان‌ها. به من نگاهی بخش تا همواره خود را ناچیز ببینم و همواره جلال و عظمت و شکوه تو را باور داشته و تسبیح کنم. این برای چه زمانی است؟ وقتی به جبهه رفته، روزها، شب‌ها درگیر است گشت و شناسایی دارد نیروها را سازماندهی کند، یک به هزار جلوی نیروی دشمن بجنگند بعد موقع خلوت که نماز شبی می‌خواند در تعقیبات نمازشبش نشسته این‌ها را نوشته است. این یادداشت‌ها برای مدت کوتاهی قبل از شهادت اوست.

می‌گوید ای زندگی با تو وداع می‌کنم یعنی می‌دانسته که دارد شهید می‌شود همین روزها شهید می‌شود با همه زیبایی‌هایت. یک وقت فکر نکنی ما از زندگی متنفر هستیم یا ما بلد نبودیم مثل بقیه عیش کنیم و خوش بگذرانیم نه، ما زیبایی‌های دنیا را از همه بیشتر بلد هستیم امکانات آن را هم بیشتر داشتم همین چیزهایی که شما از آن‌ها لذت می‌برید و دنبال آن می‌دوید من داشتم، رهایش کردم من هم می‌فهمم که خطرناپذیری و خودخواهی و مفت‌خوری و محبوبیت و ثروت، من هم می‌فهمم آدم از این‌ها خوشش می‌آید ما هم بلدیم. حالا غیر از این‌ها، زیبایی‌های دنیا جز این مسائل، زیاده‌طلبی نه، دنیا و عالم طبیعت زیباست. جهان زیباست.

ای زندگی با تو وداع می‌کنم یعنی با چشم باز برای شهادت می‌رود. با همه زیبایی‌هایت، با همه مظاهر جلال و جبروت، با همه کوه‌ها خداحافظی می‌کنم. - من همین الآن که این‌ها را می‌خوانم مو به تنم سیخ می‌شود- با همه کوه‌ها، آسمان‌ها، دریاها، صحراها، با هم شما وداع می‌کنم. با قلبی سوزان به سوی خدای خود می‌روم از همه شما چشم پوشیدم. دل من با شما نیست دل من با اوست. می‌دانم شما زیبا هستید دوست‌تان داشتم اما نه در مقایسه با او. – این نامه را دو، سه ساعت قبل از شهادتش نوشته است یعنی انگار کاملاً مثل روز برای او واضح است که شهید می‌شود- از بدنش یک عمر کار کشیده، از ذهنش، از زبانش، از دستش، پا و چشمش، همه‌اش در راه خدمت به خلق در راه خدا، بعد دارد از بدنش حرف می‌زند و از بدنش دارد معذرت‌خواهی می‌کند. استاد تراز مکتب، از بدنش معذرتخواهی می‌کند و می‌گوید من می‌دانم پدر شما را درآوردم خیلی‌ها در آخور تو علف ریختند مدام نرمش، گرمایش، سرمایش، استراحت، تفریح، غذای خوب، ‌خواب خوب، خیلی‌ها به خودشان می‌رسند. من می‌دانم شماها از دست من ناراحت هستید نگذاشتم یک شب این بدن راحت و آرام باشد من نگذاشتم مفت‌خوری کنید نگذاشتم راحت‌طلبی کنید. حالا چند ساعت قبل از شهادتش دارد از بدنش عذرخواهی می‌کند ای پاهای من شما چابک هستید دیدم که در همه مسابقه‌ها گوی سبقت از رقیبان گرفتید. هرجا مسابقه‌ای بود شما از همه جلوتر من را بردید به پاهایش می‌گوید می‌دانم فداکار هستید می‌دانم به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت حرکت خواهید کرد موقعی که با شهادت و با مرگ روبرو می‌شوید می‌دانم شما نمی‌لرزید. ای پاهای من صاعقه‌وار به سوی شهادت می‌شتابید اما من آرزویی بزرگتر دارم.

چه روح زیبا و چه قلم زیبایی دارد- بسیج اساتید به نام چمران و این خصلت‌ها ارزش پیدا می‌کند که البته نمونه‌های چمران در جنگ خیلی شدند و بعد در اردوهای جهادی، ‌خدمت به محرومین همین‌طور این گسترش پیدا کرد نباید ده – بیست سال دیگر این حرف‌ها مسخره بشود و نسل بعدی بیاید و این‌ها خشکیده بشود. خواهران و برادران ببینید شما حلقه وصل دوران قبل و دوره آینده هستید اگر این نگاه را بشود در دانشگاه‌ها تکثیر کرد این انقلاب می‌ماند اگر نه، همه چیز از بین می‌رود دیگر انقلاب ما از انقلاب صدر اسلام که بالاتر نیست 50 سال بعد از پیامبر(ص) حکومت دست یزید افتاد و او رهبر جهان اسلام شد! ما هم کمترین غفلتی بکنیم 50 سال نمی‌شود خیلی زودتر می‌شود.

به پاهایش می‌گوید من می‌دانم شما فداکار هستید و به فرمان من صاعقه‌وار به سمت مرگ و شهادت در راه خدا می‌روید اما من آرزویی بزرگتر دارم من می‌خواهم شما به بلندی طبع من به حرکت درآیید، به قدرت آهنین اراده من محکم باشید به سرعت تصمیم‌ها و طرح‌های من سریع باشید. یعنی می‌خواهم جسم دنبال روح بدود. یعنی وقتی یک طرحی توی ذهن من می‌آید که من باید سریع کار کنم از بدنم و پاهایم توقع دارم کم نیاورید. زمان مهم است. این پیکر کوچک اما سنگین از آرزوها و امیدها و نقشه‌ها را، ای پاهای من به سرعت مطلوب به هر نقطه‌ای که می‌گویم برسانید. من می‌گویم الآن ما باید روی آ‌ن ارتفاع باشیم سریع من را برسانید. انگار که پاهایش یک کس دیگری است که دارد با او حرف می‌زند.

ای پاهای من در این لحظات آخر عمر، آبروی من را حفظ کنید کم نیاورید. شما سال‌ها از من اطاعت کردید از شما می‌خواهم در این آخرین دقایق وظیفه خود را به بهترین وجه ادا کنید. ای پاهای من همچنان قدرتمند و سریع باشید ای دست‌های من سریع و دقیق باشید. ای چشمان من تیزبین باشید و هوشیار و همیشه بیدار. می‌خواهم نخوابید. و ای قلب من این آخرین ثانیه‌ها و لحظات را تحمل کن. – این آخرین لحظات قبل از شهادت ایشان است – ای نفس من را ضعیف و ذلیل مکن. نترسم. چند لحظه بیشتر، چند لحظه دیگر با قدرت و اراده صبور باش، مقاومت کن و توانا باش. بعد می‌گوید ای دست و پا و قلب، به شما قول می‌دهم آخرین باری است که مزاحم‌تان می‌شوم. آخرین باری است که به شما زحمت می‌دهم به شما قول می‌دهم تا چند لحظه دیگر همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه دریابید. شما به زودی از دست چمران خلاص خواهید شد. روح دارد با بدن حرف می‌زند ولی ما بدن‌مان با روح‌مان حرف می‌زند ولی چمران روحش با بدنش حرف می‌زند. می‌گوید برای همیشه آرام خواهید گرفت، تلافی این سال‌های خسته کننده که با من بودید و این لحظات سنگین را دریافت خواهید کرد. چند لحظه دیگر به آرامش ابدی خواهید رسید دیگر شما را زحمت نخواهم داد دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد دیگر فشار همه عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد دیگر به شما بیخوابی نخواهم داد دیگر اعضای بدن من از خستگی فریاد نخواهند زد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرماهایی که به شما دادم دیگر شکوه نخواهید کرد. برای همیشه بروید در بستر خاک آرام بگیرید. اما این چند لحظه دیگر را لحظات حساس وداع با همه عالم و لحظه دیدار با خدا، لحظه‌ای که من می‌خواهم در برابر مرگ به رقص آیم مرگ من باید زیبا باشد. می‌گوید من خیلی شماها را اذیت کردم تا زیبا زندگی کنم این لحظات آخر، تا چند لحظه دیگر خلاص می‌شوید یک مرگ زیبا می‌خواهم. می‌خواهم همه با هم به سمت شهادت برویم، بدون ترس، بدون نگاه به پشت سر. من از شما یک مرگ زیبا می‌خواهم. رقص در محضر خدا، رقص خون در لحظه دیدار با او؛ و خدایا آخرین کلام من در این عالم با تو تا به آن عالم بیایم خدایا وجودم اشک شده، - داشته گریه می‌کرده و این را می‌نوشته – همه وجودم از اشک می‌لرزد، می‌سوزد، می‌جوشد، دارم خاکستر می‌شوم خدایا من اشکم، یعنی یک مجاهد رزمنده، یک چریک، یک دانشمند می‌گویند خودت را تعریف کن می‌گوید من اشکم! نمی‌گوید من علمم، نمی‌گوید من کلاشینکف و اسحله‌ام، نمی‌گوید من وزیرم، می‌گوید من اشک هستم. شناسنامه من این است، من اشکم و دیگر هیچ. خدایا به من اجازه بده پیش چشم تو قربانی شوم و همچون خون بر خاک بریزم و از اشک من غنچه‌ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان و فداکاری از آن سرچشمه بگیرد. خدایا سپاس که درِ شهادت را نبستی، سپاس که اجازه می‌دهی بندگان خالصت با سر و رویی سرخ به محضر تو بیایند. وقتی همه راه‌ها بسته است و هیچ راهی جز تسلیم شدن، خفت، ذلت و نکبت نمانده، می‌توان درِ شهادت را گشود و با افتخار به محضر تو رفت. خدایا عذر می‌خواهم که به خود اجازه دادم که با تو راز و نیاز کنم.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha